امروز یه کمی خندیدم........


صبح که می رفتم دانشگاه تو اتوبوس یه پسر بچه که مشکل ذهنی داشت با مامانش تو اتوبوس بودن . منم با دوستم مرضیه صحبت می کردم که پسره با دست من رو به مامانش نشون می داد و می گفت اون اون ...بعد برام بوس پرت کرد ما هم کلی خندیدیم ...نمردیمو یکی برای ما بوس فرستاد
تو دانشگاه هم بچه ها سلف رو گذاشتن رو سرشون از بس که دست زدن و مسخره بازی در اوردن
برای اولین بار از یه نفر متنفر شدم ...یکی از همکلاسیهامه ..تا ترم پیش که داداشش تو دانشگاه بود مثل ادم می ومدو مثل ادم می رفت همینکه برادرش فارغ التحصیل شد این دختر این رو به اون رو شد ...هر روز با یه عمله بنایی میبینمش ... خاک تو سر بیجنبش
 از این به بعد سعی می کنم از کارایی که تو طول روز انجام می دم بنویسم....
راستی امروز جمعه نحس بود ....فیلمشو دیدید ...استاد زبانمون می گفت خارجی ها معتقدن جمعه ای که مصادف بشه با سیزدهم از نحس هم نحس تره !!!!!!!!! ما که ندیدیم .....ایشالا برای همه شما هم خوب سپری شده باشه

رسوا!!!

یادت میاد اولین بار که این شعر رو برام خوندی کی بود؟؟یادت میاد چقدر اون موقع دوست داشتم ؟؟یادت میاد چقدر دزدکی همدیگرو نگاه می کردیم ؟؟یادت میاد حتی تو شلو غی ها هم حواسمون پیش همدیگه بود؟؟…

اولین بار که این شعرو خوندی خوب یادمه کی بود …جمعه دمدمای غروب تو هال نشسته بودیم مامان و بابا مسافرت بودن من و تو امین فقط خونه بودیم اون وقتا امین نامزد داشت …کتاب رو برداشتی و شروع کردی به خوندن …باورت میشه هنوز لرزش صدات توی گوشهامه …یادت میاد شبی که از تولد سمیه بر گشتیم تا نزدیکهای صبح نخوابیدیم و با هم حرف زدیم اون موقع هیچکدوممون شهامت گفتن حرف دلمون رو نداشتیم …یادت میاد عروسی امین دستامون تو دست همدیگه بود و دل تو دلمون نبود…عروسی حجت چی اون رو که حتماً یادته … گرمای  دستات هنوزم رو دستامه و برق نگاهت تو چشمام مونده… شب های که خونه شما بودیم …یادت میاد فقط عشق تو دلمون بود و بس … یه روز هفتم یا هشتم عید سال 82 بود که من ناهار خونه شما بودم امین و ماری هم رفته بودن خونه ما ، بعد ناهار من و ناهید رفتیم تو اتاق اون من جدول حل میکردم اومدی نشستی پیشم با هم حل کردیم یادته اصلاً حواسمون پیش جدول نبود…بعد تو رفتی که بخوابی اومدم تو هال خوابیده بودی اینقدر چهرهات معصوم بود که چند لحظه نگاهت کردم و از ته دل حس کردم که دوست دارم…

یادت میاد بعد از ظهرهای جمعه که دسته جمعی می رفتیم پارک شهر ارا …چقدر دلمون می خواست تنها بودیم و حرف می زدیم با هم …میدونی هنوز خیلی چیزای دیگه یادمه که اینها جزء کوچیکی ازش بودن…

اگه همه چی یادته چراساکت نشستی و اگر هم یادت نیست که دیگه جای حرفی نداره…..

کاشکی همه چی دوباره تکرار می شد …ای کاش بینمون جدایی نمینداختن ….

 

دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل
بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی
بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند
در پیش بی درد ار چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل
با یار صاحبدل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد

از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کند
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم
از فتنه ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون
امواج دریا شد دلم
افتادم و سرگشته چون
امواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم

You’ll Never Know



You’ll never know just how much I miss you
هرگز نخواهی دانست که چقدر دلم برایت تنگ شده
You’ll never know just how much I care

هرگز نخواهی دانست که چقدر به تو علاقه دارم

And if I tried, I still could't hide my love for you

و حتی اگر سعی می‌کردم هم، نمی‌توانستم عشقم را از تو پنهان کنم

You ought to know, for haven’t I told you so

باید بدانی، مگر به تو نگفته‌ام

A million or more times?

یک میلیون بار یا بیشتر؟



You went away and my heart went with you

رفتی و قلبم را با خود بردی

I speak your name in my every prayer

و من نام تو را درهر دعا به زبان می‌رانم

If there is some other way to prove that I love you

اگر راه دیگری نیز وجود داشته باشد که من بتوانم عشقم را به تو ثابت کنم

I swear I don't know how

قسم می‌خورم که از آن آگاه نیستم

You’ll never know if you don't know now

و تو هرگز نخواهی دانست اگر الان ندانی


سلام
نمیدونم حالم خوبه یا بده یه جورای قاطی کردم  

جلال الدین رومی:
کسی که ندای درونی خود را می شنود، نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد.

جی.پی.واسوانی « تا سرای او »:
هرکس همان گونه است که فکر می کند پس مراقب افکار خود باشید . ذهن همچون ساعتی پیوسته درحال کار کردن است و باید هر روز با اندیشه های خوب آن را کوک کرد

پائولو کوئیلو:
قلب آدم ها گاهی شکوه می کند چرا که آدم ها می ترسند که بزرگترین رؤیاهایشان را متحقق کنند، چون یا فکر می کنند که لیاقتش را ندارند و یا اینکه نمی توانند از عهده آن برآیند. ما قلب ها از ترس می میریم.
تنها از اندیشیدن به عشق های مدفون شده و یا لحظاتی که می توانستند خیلی زیبا باشند و نبودند یا گنج هایی که می توانستند کشف شوند ولی برای همیشه در زیر خاک مدفون ماندند چون اگر هریک از این اتفاق ها بیفتد ما رنج وحشتناکی می کشیم.
«قلب من از رنج کشیدن می ترسد»


میگوئل سرانوی « بایونگ و هیسه »:
مهم نیست که چقدر منزوی هستید و چه مایه احساس تنهایی می کنید، اگر کار خود را حقیقتاً و خودآگاهانه انجام دهید، یاران ناشناخته می آیند و شما را طلب می کنند.


این هارو جای خوندم خوشم اومد برای شما هم نوشتم ...راستی یه سر به این وبلاگ بزنید مال یکی از بهترین دوستامه که خیلی دوسش دارمhttp://www.khanomgolebabai.persianblog.com/

تفال ...

می خوام با دیوان حافظ یه فال بگیرم ..چشمامو می بندم و هر چی که تو دلم ه نیت میکنم ..

 

دیدم به خواب دوش که ماهی بر آمدی

کز عکس روی او شب هجران سر آمدی

تعبیر رفت یار سفر کرده می رسد

ای کاش هر چه زودتر از در درآمدی

ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من

کز در مدام با قدح و ساغر آمدی

خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش

تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی

فیض ازل بزور زر ار آمدی بدست

آب خضر نصیبهء اسکندر آمدی

آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی

کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم

مظلومی ار شبی بدر داور آمدی

خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریا دلی بجوی دلیری سر آمدی

آن کوترا به سنگدلی کرد رهنمون

ای کاش که  پا یش به سنگی بر آمدی 

گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم

مقبول طبع شاه هنرپر ور آمدی

 

    

چرا؟؟؟؟

داشتم فراموشت می کردم امّا
باز دوباره دیدمت
تو غمها قوطه ور شدم چرا
داشتم فراموشت می کردم امّا
تا صدات رسید به گوش من
شکستم بی صدا چرا
داشتی می رفتی از خیال من
خَزونی بود بهار من
دیدم تو رو خزونم جون گرفت
این قلب سرد و ساکتم
دوباره با نگاه گرم و بی ریا و عاشقم
زبونه زد
چرا دوباره اومدی صدا رو جون دادی
گل بهار و زخم دل
دوباره تازه شد
شوق نگاه خستم و دوباره
دوختی آخر ستاره
حسرتم بی اندازه شد
یا راحتم کن و واسه همیشه
این دل رو بکن ز ریشه
از خیال سرد من برو
یا باغبون شو و گلا رو
باز نشون بده بهار و
توو وجود خسته ام برو

                    .......Time is

 Too Slow for those who Wait

, Too Swift for those who Fear

, Too Long for those who Grieve

, Too Short for those who Rejoice

 

, But for those who Love

          . Time is Eternity

Hnery van Day

چند روز گذشته خیلی تو فکر بودم...یاد خیلی چیزها اوفتادم...دیشب بعد از سحر خواب دیدم که دارم گریه می کنم و تو رو نفرین می کنم .......خدا بهت رحم کنه...
 
در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید .

لب های جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید .

در هم دویده سایه و روشن .
لغزان میان خرمن دوده
شبتاب می فروزد در آذر سپید .

همپای رقص نازک نی زار
مرداب می گشاید چشم تر سپید .
خطی ز نور روی سیاهی است :
گویی بر آبنوس درخشد زر سپید .

دیوار سایه ها شده ویران .
دست نگاه در افق دور
کاخی بلند ساخته با مرمر سپید .

سلام
امشب شب خیلی عزیزیه از خدا می خوام که مشکلات همه رو حل کنه و به بزرگی محمد(ص) قسمش می دم که مارو در جهتی هدایت کنه که ازآرمون به خلق خدا نرسه و دل کسی رو نشکنیم ...
می بخور منبر بسوزان مردم ازاری نکن