استوری ۲۸ آبان


از حکیمی پرسیدند که چرا استماع تو از نطق تو زیادت است؟ گفت: زیرا که مرا دو گوش داده اند و یک زبان ، یعنی دو چندان که می گویی می شنوی...

کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی

چیزی که نپرسند ، تو از پیش مگوی

از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند

یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی

.

من چرا هنوز زندم ...چشای درشتت با اون تیله های سیاه و براق از تو عکس  چی میگن؟ چرا اینقدر بی وفا شدی ها ...نمیگی منه خوش باور چی به سرم اومد ..نمیدونی چی کشیدم و الانم چه حاااالیم ...بی معرفت عکسای فیسبوک رو نیگاه میکردم کناردختر و همسرت، انگار هیچوقت تو  توی گوشم توی اون شب بارونی  پا رک شهر آرا آواز نخوندی تو مال من بودی چی شد ؟ بگو تو رو خدا یکی منو ازاین برزخ در بیاره یکی بگه چی شد یهو بی خداحافظی بی حرف چی شد داره هجده سال میشه هنوز منتظرم بیای و بهم بگی و این بغض بی رحمو از تو گلوم چنگ بزنی...

زندگی از دید من سفریه با یه اتوبوس معمولی که دوست دارم زود به مقصد برسه و همه چی تموم بشه ،اصلا دوست ندارم طول مسیر برام تکرار بشه اصلا ...

خسته کننده و پر از بی حوصلگی و غم ....چه فلسفه ای در این همه رنج هست .کجایه آفرینش زیباست چرا همه چی خاکستریه .


ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

از آه دردناکم سازم خبر دلت را

روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

آواز تیشه امشب از بیستون نیامد

گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن‌کشان گذشتی

گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد

پر شور از «حزین» است امروز کوه و صحرا

مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

 

تجربه ی تحقیر شدن،مثل تجربه ی عشق  است فراموش نشدنی.

کریستین بوبن،دیوانه وار

و چقدر تلخ بود برای من که به  خاطر عشق تحقیر شدم .سال هاس این غم بزرگ و آزار دهنده روح و روانم را عذاب میدهد 

استوری ۲ آبان

 

از کوزه‌گری کوزه خریدم باری

آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری

شاهی بودم که جام زرینم بود

اکنون شده‌ام کوزه هر خماری

خیام