یک سال گذشت....

از وقتی تو را شناخته ام ، از نظر من نه هیچ بازیگری نمی تواند نقش های مثبت را به اندازه تو خوب بازی کند و نه هیچ هنرپیشه ای می تواند نقشهای منفی اش را اینقدر دوست داشتنی عرضه کند . هزار جایزه داغ برایت کنار گذاشته ام !...
وقتی عروسک کوکی ام می خندد یا گریه می کند به یاد تو می افتم که همچون عروسکی از دست تو خندیدم و گریه کردم و آخر مرا کنار گذاشتی تا عروسکی جدید بخری و لابد ....
چگونه مرا به علفهای هرز فروختی و اینگونه خشنودی !
تو در این معامله بسیار زیان کرده ای و هنوز بی خبری .
ولی آرام آرام وقتی که علفهای هرز تمام ریشه های زندگیت را کندند و تمام آرزوهایت خشکید به حرف من خواهی رسی . فعلا خوش باش.
هر وقت محبت های پوشالی ات را می دیدم می گفتم : جبران می کنم !
اما حالا حرفم این است : مطمئن باش تلافی می کنم !
ناراحت من نباش ! من بعد از تو هر شب گریه می کنم ، هر روز سکته می کنم و هر ثانیه می میرم !!!
اصلا نگران نباش ، حتی یک لحظه هم راحت نمی نشینم که تو عذاب بکشی !!!...

بر گرفته از وبلاگ

دوستت دارم ها


البته حرفهای دل من هم هست

خدایا ..

هیچکدوم از کار های خدا بی حکمت نیست ...تا همین چند وقت پیش از خدا گله می کردم که چرا چنین شد و چنان شد ...خودممم تو این مدت خیلی اذیت شدم ...شاید به ظاهر اصلا بروز نمی دادم و کمتر کسی متوجه می شد که ناراحتم ولی در واقع همیشه یه غم مبهم با هام بود که البته تقصیر خودم بود و همیشه اون رو با خودم یدک می کشیدم ...درست که فکر کنم میبینم بهترین سالهای عمرمو دارم تباه می کنم و با یه حسرت کاذب اونو خراب میکنم ...
خدا رو باید شکر گزار باشم که این وصلت سر نگرفت ...چون الان که چشممم به واقعیت بیشتر باز شده میبینم که اونقدرهام نمیتونستیم خوشبخت باشیم با هم چون اگه خودمونم حتی می خواستیم خونواده او ن نمی ذاشتن...
از خدا ممنونم که داره کم کم سر عقلم میاره

خدایا ...وقتی راه ها با همه وسعت شان و زمین با همه گستردگی بر من تنگ می شود ....رحمت تو اگر نباشد به خودت سوگند که نابود می شوم