خاطرات عمر رفته ....

خیلی دارم با خودم کلنجار میرم .میترسم از همه چی میترسم از تو از خودم ...چرا این حرفهای تنلبار شده رو دلم هی داره بیشتر و بیشتر میشه .امروز نامه اتو پیدا کردم به یه جاییش که رسیدم اشکام سرازیر شد.هنوزم ناباورانه منتظرتم .بد کردی باهام خیلی بد .شونزده سال وقت کمی نیست واسه فراموش کردنت ولی نتونستم ....کاش میتونستم همه حرف ها و گله هامو بهت میگفتم .نامرد چرا فکر کردی دلم تاب این همه بی محبتی رو بیاره چرا فکر نکردی داغون میشم از همه چی زده میشم چرا فکر نکردی نابودم میکنی ...بد کردی 

شاید تولد پنجاه سالگیت اینجارو بهت نشون بدم