من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد
برگ خشکیده ایمان را در پنجهء باد
رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را در چشمهء مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیشتر از این سوی نگاهت نمیتوانم بنگرم
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش میگفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
------------------------
--------------
------------
------------------
---------
اشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست ، به مرداب نباشد
هرگز مژه بر هم ننهد عاشق ِ صادق
آن را که به دل عشق بود ، خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد ؟
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده ، چو در آب نباشد
گفتم : شب مهتاب بیا ، ناز کنان گفت :
آنجا که منم ، حاجت مهتاب نباشد !//
خورشید خم شد تا نگاهت را ببوسد
گل غنچه شد تا قرص ماهت را ببوسد
هفت آسمان افتاد در آیینه آب
تا لحظه ای ردّ نگاهت را ببوسد
افتاده حتی سایه خورشید بر خاک
تا ذره ای از گرد راهت را ببوسد
شب خیمه زد بر سایه روشن های نیزار
تا تار مژگان سیاهت را ببوسد
در برکه خم شد روی عکس ماه در آب
نیلوفری ، تا روی ماهت را ببوسد
با سوز سینه بر لب تفتیده عشق
آتش زدی تا دود آهت را ببوسد
دل آستین افشاند بر وهم دو عالم
تا آستان بارگاهت را ببوسد.......
پاکترین و صادقانه ترین عشق عالم را نثارت می کنم. هیچ وقت نخواه که ذرهای از احساسم نسبت به تو کم شود.
می ترسم ، مضطربم
و با آن که می ترسم و مضطربم
باز با تو آخر ِ دنیا هستم
می آیم کنار گفتگویی ساده ات
تمام رویاهایم را بیدار می کنم
و آهسته زیر لب می گویم
دیشب وقتی که می خواندم
حافظ به سیل اشک ره خواب می زند
یاد نگاه تو بودم
و بغض تنهایی
که در نهایت من های و هو می کرد
در چشم من دیشب
یک قطره باران بود
گفتم به تو دروغ نمی گویم
یک قطره باران بود
اما تو باور کن
که بیقراری من
روی سیل را هم برد
به آسمان گفتم:
" چقدر تنهایی!
ستاره هایت کو؟"
و من به یاد تو بودم
و آسمان نگاهت
همیشه لبریز است .
دیشب به انتظار تو بودم
مثل تمام ثانیه هایی که بی صدا
تا دورترین نقطه نگاه ناله می کردم.
کاش می دانستی
چقدر بیتابم.....
بوی ترانه می دهد نگاه عاشقانه ات
و دفتری از غزل سکوت شاعرانه ات
شبی دوباره می رسی مسافر غریب من
بمان میان چشم من بمان درون خانه ات
فرشته ای از آتشی که تا نسیم می وزد
به رقص عشق می رسد شراره و زبانه ات
دوباره امشب این دلک دوباره گریه می کند
و باز تکیه می کند به آرزوی شانه ات
درون قلب کوچکم بهار لانه می کند
چرا که سبز می شود ز اشک من جوانه ات