...

اینقدر تو ذهنم باهات حرف زدم ،گریه کردم،درد و دل کردم،شعر خوندم ،زندگی کردم،آهنگ گوش دادم،خاطره تعریف کردم،جوک گفتم،دعوا کردم ...که قشنگ حس می کنم هستی و همه رو شنیدی .به خودم که میام غمگین میشم حس نداشتنت از اون حسه دیونگی بیشتر آزارم میده .

...

اگر فقط می دانستم که آخرین باری است که در باران راه می رویم،همچنان تو را در طوفان نگه می داشتم . دستهایت را همچون محافظ زندگی ام بر قلبم نگه می داشتم . در میان غرش آسمان ،ما گرم بودیم اگر فقط می دانستیم که آخرین باری است که در باران راه می رویم. اگر فقط می دانستم من هرگز صدای تو را دوباره نمی شنوم ،هر چه می گفتی ،به خاطر می سپردم. و در این شبهای تنهایی می توانستم بار دیگر به آنها فکر کنم و کلماتت را زنده می کردم اگر فقط می دانستم من هر گز صدای تو را دوباره نمی شنوم. تو گنجینه ای در قلبم بودی همیشه در کنارم بودی بنابراین ناخودآگاه باور کردم که همیشه کنارم خواهی ماند ولی روزی فرا رسید که تا چشمانم را بستم، تو رفته بودی . اگر فقط می دانستم آخرین شب من در کنار توست،دعا می کردم معجزه ای مانع از طلوع خورشید شود ووقتی به من لبخند زدی به چشمانت می نگریستم و به تو اطمینان می دادم که عشق من تا ابد ادامه خواهد داشت اگر فقط می دانستم ،....