امروز آخرین روز بهار سال هشتاد و سه ...دیگه از فردا وارد تابستون می شیم .این سه ماه که گذشت برای من پر خاطراتی بود که همیشه تو ذهنم می مونن ...خاطراتی که هم تلخ بود و هم شیرین ...
دنیا اونقدر عجیب نیست که ما تصور می کنیم .........
دنیا اونقدر عجیبه که ما نمی تونیم تصور بکنیم !؟؟.....


فرصت شگفتن

در حضور حیرت زده ماه با دلم به گفتگو می نشینم؛

از خاطرات دور و نزدیک میگویم،

از شبهایی که بیدادی ستارگان و زیبایی ماه را ندیده گرفتم،

از شبهایی که اسیر پنجه های خواب بودم

و از دیدن مهتاب محروم ماندم.

من عبور معطر نسیم را ندیدم؛

من سرود باران را که بر خواب گیاهان و درختان بارید، نشنیدم.

من ماندم و نسیم گذشت.

من ماندم.

من خاموش ماندم و دریا خروشید؛

من پژمردم و گل شگفت و دل با من سخنی نگفت.

من با دل آشنا نبودم.

حال در خلوت خویش با دل سخنی می گویم

و روزهای از دست رفته را می جویم.

خوب می دانم که هنوز

فرصت شگفتن است

و باران دوباره خواهد بارید

و زمین با نام عیسی سبز خواهد شد.

اگر او دست مرا بگیرد،

من نیز خواهم شگفت و از بند ظلمت رها خواهم شد

چنان ستاره ای که در خاموش ترین شبها

سرود سپید صبح را خواند

و شعر روشن فردا را بر لوح آسمان نوشت

افتضاح عشق!!!

آخه چی بنویسم ؟ راجع به عشقی بنویسم که طرف عاشق یکی دو تا خصیصهء ظاهری یا حتی باطنی معشوق می شه و بعد می بینه که بقیهء چیزا خیلی دارن رو اعصابش راه می رن و با خودش می گه که کمال برای هر کس و در هر سنی ممکنه اتفاق بیفته و چون کمال همونه که اون بهش رسیده ٬ تصمیم می گیره طرفش رو متکامل کنه و اونی رو بسازه که تمام و کمال عاشقش باشه و بعد در حین عملیات پاکسازی و اصلاح هر دو طرف متوجه می شن که بابا عشق کیلو چنده ؟ ......... اون عشقی که اونقدر شدیده ! که باعث می شه پسره یه ماشین و موبایل در اختیار دختره بذاره تا هر وقت خواست عشقش در دسترس باشه ؟ ........ یا اون آدمایی که از شانس بدشون معشوق همیشه دوست دختر یا دوست پسر یکی دیگه از آب در میاد و این بزرگترین ظلم تاریخه که این تصادف ( آشنایی ) برای اونها اتفاق نیفتاده ؟ .........یا اون عشقی که تنها رابطهء عاشقانه وقتیه که عاشق از زیر پنجرهء اتاق معشوقش تو کوچه رد می شه و با تکون پردهء پنجره می فهمه که اون اونجاست ؟ .........یا اون عشقی که اگه روابط فیزیکی رو ازش حذف کنیم هیچی از اون نمی مونه و فقط Sex نگهش می داره چون حرفی برای گفتن وجود نداره ؟ ! .........یا اونی که طرف اونقدر عاشقه که در مقابل تمام اشتباهات معشوقش فقط سکوت می کنه تا اون نرنجه و روزی به خودش میاد که اونقدر رنجیده که دیگه چیزی از عشق نمونده ؟ .......... یا اون عشقی که عاشق می ترسه اگه ابرازش کنه طرف معذّب بشه و تو هچل بیفته ؟ ........ یا اون که غرورش اونقدر از عشق بیشتره که می ترسه اگه ابراز بشه خودش له بشه ؟ .......... یا اونی که خودش فکر می کنه عاشقه ولی نمی دونه چرا این عشق اینقدر زود اثرش از بین می ره و جاشو به خودخواهی می ده ؟ .....یا اونی که عاشق می شه به شرطی که حق انتخابش زیاد باشه و بتونه هر روز عاشق یکی باشه تا یه وقت سردی بر مزاجش نائل نشه و زندگی متنوعش مختل نشه ؟ ......... شما بگین از چه عشقی بنویسم ؟ عشق شیخ صنعان به دختر ترسا ؟٬ عشق مولانا به شمس ؟٬ عشق مجنون به لیلی ؟٬ عشق فرهاد به شیرین ؟٬ عشق مریم مجدلیه به مسیح ؟٬ ......... فکر کنم بهتره عاقل باشم !

لیاقت عشق من رو نداشتی

دلم ، مثل یه ماهی تو یه تُنگ تَنگ ... دیگه ، دل دل نمی زنه ، بیتاب نیست ... دلم خالی خالی ... از تو و هر چه که با تو رفت ... انگار همه ای اون روزها رو یکباره سپردم به آب...

... خالی خالیم ... هیچ هیچ ...