در حضور حیرت زده ماه با دلم به گفتگو می نشینم؛
از خاطرات دور و نزدیک میگویم،
از شبهایی که بیدادی ستارگان و زیبایی ماه را ندیده گرفتم،
از شبهایی که اسیر پنجه های خواب بودم
و از دیدن مهتاب محروم ماندم.
من عبور معطر نسیم را ندیدم؛
من سرود باران را که بر خواب گیاهان و درختان بارید، نشنیدم.
من ماندم و نسیم گذشت.
من ماندم.
من خاموش ماندم و دریا خروشید؛
من پژمردم و گل شگفت و دل با من سخنی نگفت.
من با دل آشنا نبودم.
حال در خلوت خویش با دل سخنی می گویم
و روزهای از دست رفته را می جویم.
خوب می دانم که هنوز
فرصت شگفتن است
و باران دوباره خواهد بارید
و زمین با نام عیسی سبز خواهد شد.
اگر او دست مرا بگیرد،
من نیز خواهم شگفت و از بند ظلمت رها خواهم شد
چنان ستاره ای که در خاموش ترین شبها
سرود سپید صبح را خواند
و شعر روشن فردا را بر لوح آسمان نوشت
سلام شعر قشنگ و زیبایی بود موفق و پیروز باشی.
به من هم سری بزن خوشحال می شم.
salam dooste khub mamnoon ke omadi pisham khaili khush hal shodam man webloge dige ee ham daram age onja ham biaee khushhalam mikoni
www.haniyeh-666.persianblog.com
hastesh bazam bia pisham movafagh bashi
سکوت ما دیگر تمام
دیگر نمى افتیم به دام
ببار ای نم نم باران
زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن ...
همه با هم
یک دل و یک رنگ
به یک سو
یک دست شویم