نمایشگاه کتاب اردیبهشت ۱۳۸۳

دمدمای ظهر با دوستم رسیدیم نمایشگاه یادم نیست دقیق چندم  ولی مطمئنم اردیبهشت بود.الان که دارم مینویسم یادم افتاد که با مینی بوس رفتیم ،کلی از تو گفتم از اینکه دلم برات پر میکشه از اینکه چقدر بی معرفت شدی.شش ماهی بود که درست و حسابی جواب تلفن هامو نمیدادی و این اواخر کلا ازت بیخبر بودم. همین دوستم که باهاش اومدم نمایشگاه ،یکی از دوستاش همدانشگاهی تو بود ،اون موقع که پاتو عمل کردی چند باری آمارتو بهم داده بود که چقدر ضعیف شدی و ...

داشتم میگفتم که واسه دوستم از تو میگفتم ،همه آدمها شبیه تو بودن هر کیو از دور میدیدم چشامو تنگ میکردم که ببینم تویی یا نه.

ناباورانه از روبروم اومدی به فاصله شاید ۲۰ متر ،قربونه قد و بالای بلندت که از میون اون همه جمعیت یه سر گردن بلندتر بودی با ذوق به دوستم گفتم اوناهاش به خدا ایندفعه خودشه گفت کو همینکه خواستم تورو نشونش بدم از لابه لای جمعیت دست دختری رو تو دستات دیدم ،وای دنیا  برای من واسه همیشه ایستاد.

تو را با غیر میبینم 

صدایم در نمی آید...

دلم میسوزد 

و

کاری ز دستم بر نمی آید...

چشم تو چشم شدیم ،حس کردم خجالت و ترس تو نگاهت هست ،دخترک از همه جا بیخبر با لب های و چش های پر از خنده باهات حرف میزد.سریع از کنار هم گذشتیم بدون اینکه برگردم و نگاهتون کنم....

یادم نیست دوستم چیا گفت فقط میدونم من رو به دورترین غرفه برد که کمی به خودم بیام .

هنوز تو شوک بودم ،حالم خارج از تصوره انگار روح تو بدنم نبود سنی نداشتم بیست سالم بود ،

مثل اینکه تو هم برای فرار از من به دور ترین غرفه پناه آوردی غافل از اینکه دوباره روبرو شدیم. 

هنوز نگاهتو رو با تموم جزئیاتش یادمه حتی یادمه پیرهن آستین کوتاه رنگ روشن تنت بود با شلوار مشکی حتی یادمه دخترک شلوار گتر که اون موقع ها مد بود پاش بود.هیچوقت از اون متنفر نشدم ،اون که خبر نداشت ....

از اون تاریخ به بعد انگار سِر شدم،بارها با هم دیدمتون دیگه شوکه نشدم حتی شب عروسیتون .

خیلی باورت داشتم 

خیلی خیلی زیاد

از تو توقع نداشتم 

بی معرفت بی خداحافظی هیچیه هیچی 

بت من بودی فکر میکردم از تو آدم حسابی تر وجود نداره.

ازت توقع داشتم  مثل مرد باهام خداحافظی کنی .....

موند به دلم 

شد حسرت تموم این سالها 

هجده ستل از اون روز  مثل خواب و خیالی گذشت....




خیلی دلتنگتم...

تو این همه سال  اولین باره این همه دلم برات تنگ شده،کاش میتونستم بغلت کنم بوت کنم ... وای با من چیکار کردی ،شدی همه وجودم و خودت اینقدر دور شدی که حتی تو خیالمم اسمتو تکرار نمیکنم .

به خدا سپردمت که نگهدارت باشه عزیزم ،