بوی ترانه می دهد نگاه عاشقانه ات
و دفتری از غزل سکوت شاعرانه ات
شبی دوباره می رسی مسافر غریب من
بمان میان چشم من بمان درون خانه ات
فرشته ای از آتشی که تا نسیم می وزد
به رقص عشق می رسد شراره و زبانه ات
دوباره امشب این دلک دوباره گریه می کند
و باز تکیه می کند به آرزوی شانه ات
درون قلب کوچکم بهار لانه می کند
چرا که سبز می شود ز اشک من جوانه ات

می خواستم یه چیزی رو بگم .... تو که نیستی همه غریبه اند آشنایی خودشون رو به رخ غریبیم می کشن و من .... بی اعتنا به نرمی عبور گل قاصدک از کنارشون می گذرم . و با "هایی" از جنس نیاز روی یه پنجره از جنس دل شکستنی خودم انتظار اومدنت رو نقاشی می کنم می دونم که می آی ......

   برج میلاد من .روزها ولحظه های قشنگی داشتیم می دونم که یادته...Cheered Up

نظرات 1 + ارسال نظر
طه جمعه 5 دی‌ماه سال 1382 ساعت 01:28 ب.ظ http://infinity.blogsky.com

وبلاگت ردیفه
به ما هم سر بزنیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد