کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد.
این جام ها ــ که در پی هم می شود تهی ــ
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و ابم نمی برد!
من با سمند سر کش جادویی شراب
تا بی کران عالم پندار رفته ام
تا دشت پرستاره ی اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یاد ها.....
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق!
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
انجا ببر مرا که شرابم نمی برد !
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد !
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل :که آب ...آب !
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را..........
سلام
وبلاگ زیبایی دارید.می بینم که شما هم تقریبا همزمان با من شروع کردید.
با تبادل لینک چطورید؟
سلام
خوبی دوست عزیز .
مدتی هست که از تو بی خبرم .
اگه فرصت کردی .pm بذار.
پاینده باشی
خواهش می کنم شعر زیبای مشیری را تصحصح بفرمایید
تا دشت پرستاره اندیشه های گرم
دوست عزیز ممنونم که یادآوری کردید...