رسوا!!!

یادت میاد اولین بار که این شعر رو برام خوندی کی بود؟؟یادت میاد چقدر اون موقع دوست داشتم ؟؟یادت میاد چقدر دزدکی همدیگرو نگاه می کردیم ؟؟یادت میاد حتی تو شلو غی ها هم حواسمون پیش همدیگه بود؟؟…

اولین بار که این شعرو خوندی خوب یادمه کی بود …جمعه دمدمای غروب تو هال نشسته بودیم مامان و بابا مسافرت بودن من و تو امین فقط خونه بودیم اون وقتا امین نامزد داشت …کتاب رو برداشتی و شروع کردی به خوندن …باورت میشه هنوز لرزش صدات توی گوشهامه …یادت میاد شبی که از تولد سمیه بر گشتیم تا نزدیکهای صبح نخوابیدیم و با هم حرف زدیم اون موقع هیچکدوممون شهامت گفتن حرف دلمون رو نداشتیم …یادت میاد عروسی امین دستامون تو دست همدیگه بود و دل تو دلمون نبود…عروسی حجت چی اون رو که حتماً یادته … گرمای  دستات هنوزم رو دستامه و برق نگاهت تو چشمام مونده… شب های که خونه شما بودیم …یادت میاد فقط عشق تو دلمون بود و بس … یه روز هفتم یا هشتم عید سال 82 بود که من ناهار خونه شما بودم امین و ماری هم رفته بودن خونه ما ، بعد ناهار من و ناهید رفتیم تو اتاق اون من جدول حل میکردم اومدی نشستی پیشم با هم حل کردیم یادته اصلاً حواسمون پیش جدول نبود…بعد تو رفتی که بخوابی اومدم تو هال خوابیده بودی اینقدر چهرهات معصوم بود که چند لحظه نگاهت کردم و از ته دل حس کردم که دوست دارم…

یادت میاد بعد از ظهرهای جمعه که دسته جمعی می رفتیم پارک شهر ارا …چقدر دلمون می خواست تنها بودیم و حرف می زدیم با هم …میدونی هنوز خیلی چیزای دیگه یادمه که اینها جزء کوچیکی ازش بودن…

اگه همه چی یادته چراساکت نشستی و اگر هم یادت نیست که دیگه جای حرفی نداره…..

کاشکی همه چی دوباره تکرار می شد …ای کاش بینمون جدایی نمینداختن ….

 

دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل
بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی
بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند
در پیش بی درد ار چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل
با یار صاحبدل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد

از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کند
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم
از فتنه ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون
امواج دریا شد دلم
افتادم و سرگشته چون
امواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم

نظرات 2 + ارسال نظر
سهیل دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:38 ب.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام خوبی ممنون از اینکه لوگوی مارو گذاشتی راستی منم به شما لینک دادم به نام وبلاگ ۶۲۲ پایین لینک می تونیم بگیم قربانت ..سهیل .

س دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 07:07 ب.ظ http://khanomgolebabai.persianblog.com

اینقدر از خوندن نوشته ات بغض کردم که دارم خفه میشم .میدونی خانومی درست تو مثل ِ آئینه ای
هستی که انگاری من توش نگاه میکنم وخودم و میبینم و زندگیم و گذشته ام رو,و تنها کاری که میتونم واسه
خودم و خودت بکنم..دعاست ..شرمنده فقط همین....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد