رفتار من عادی است !!

«رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا ٫ همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
ـ از تو چه پنهان ـ
با سنگها آواز میخوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال ٫ از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم خم برای مردنم کافی است
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است .»
« قیصر امین پور »
راستی ٫ چرا این روزها همه جور عجیبی به من نگاه می کنند؟! مگر آنها هم تو را در صورتم می بینند؟!!!

¤

آغاز-پایان.........

تو را به وسوسه ای آغاز کردم و به به دغده ای دچار شدم
اینک تو فقط یک تقدیری و بس
تو زمزمه می کنی پلک بر هم می نهم و هزاران رویا!
صبح وقتی مرا به نام صدا می کنی بیدار می شوم!
تنهایی من واقعیتی است و تو حقیقی و فاصله ای است میان این و او
سلام کدامینمان به منظوری ست منی که عشق آورده ام یا تویی که زندگی را
***
وقتی که باد می آید پنجره ات را باز کن چشمانت را ببند و رویاهایت را رها کن
هر جا که باشم می شنومت
تو از بیراهه ترین راه آمده بودی در خلوت ترین شب و در رویایی ترین خواب
و با سلام تو من بر خواستم و همه چیز هویدا شد
عادت کنیم یکدیگر را به نام بخوانیم در پس کوچه های تنهایی
وقتی کسی می آید خستگی را بهانه نکنیم
اصلا این غریبه های منتظر با انتظارهایشان راه را گم کرده اند

وقتی اینها رو خوندی خوب به معنیش فکر کن ................


نه کسی در نفس باغ شکفت

نه کسی از نفس باغچه گفت

-------------------------------------

من با تو منم...
بی تو وجود بودنم
بی تو بی انگیزه ترین شعر جهان
بی تو تکرار زمانم
شعر را وقتی می فهمم  که سراینده آن شاعر عاشق بیدل باشد
شعر را وقتی می فهمم که درآن عشق مهیا باشد...
راز اندوه جهان راز هستی منست
من پراز اندوهم   پرم از پرسش بی پاسخ ذهن
پرم از پنجره های روبه تاریکی چشم
هیچکس در دو جهان نیست مرا
بال و پر نیست مرا
من به پرواز خوشم
من به آواز خوشم
گرچه از عشق پرم
ولی از عشق ندیدم من هیچ
زندگی در ره دلدادگیم گشت خراب
رود پر رونق دل گشت سراب
همچنان می تازم
زندگی می بازم
من برهنه سر و پا
در کویر بودن
پرم از تیر فلک
پرم از آه زمین
ناله های دل من طعم هلاهل دارد...
طعم تلخ حسرت
----------------
عاقبت در ته یک کوچه تنگ
که پر از تاریکیست
جان خود را آسان
غرق این بحر کنم
باتو اما از شعر
باتو اما از رنگ
باتو از عشق خوشم
من وجودم پوچست
من وجودم هیچست
باتو اما عالیست
باتو اما زیباست
تو پر از هستی ناب بشری
من تورا میخوانم
غرق در حیرتم و روی مهت میبینم
باتو از نار جهنم دورم
به حقیقت نزدیک
دست من بالاتر
پای من بر خورشید
ماه را میبینم
ابر را میچینم
بی تو مهتاب پر از تاریکیست
مرگ من نزدیک است...