نه کسی در نفس باغ شکفت
نه کسی از نفس باغچه گفت
-------------------------------------
من با تو منم...
بی تو وجود بودنم
بی تو بی انگیزه ترین شعر جهان
بی تو تکرار زمانم
شعر را وقتی می فهمم که سراینده آن شاعر عاشق بیدل باشد
شعر را وقتی می فهمم که درآن عشق مهیا باشد...
راز اندوه جهان راز هستی منست
من پراز اندوهم پرم از پرسش بی پاسخ ذهن
پرم از پنجره های روبه تاریکی چشم
هیچکس در دو جهان نیست مرا
بال و پر نیست مرا
من به پرواز خوشم
من به آواز خوشم
گرچه از عشق پرم
ولی از عشق ندیدم من هیچ
زندگی در ره دلدادگیم گشت خراب
رود پر رونق دل گشت سراب
همچنان می تازم
زندگی می بازم
من برهنه سر و پا
در کویر بودن
پرم از تیر فلک
پرم از آه زمین
ناله های دل من طعم هلاهل دارد...
طعم تلخ حسرت
----------------
عاقبت در ته یک کوچه تنگ
که پر از تاریکیست
جان خود را آسان
غرق این بحر کنم
باتو اما از شعر
باتو اما از رنگ
باتو از عشق خوشم
من وجودم پوچست
من وجودم هیچست
باتو اما عالیست
باتو اما زیباست
تو پر از هستی ناب بشری
من تورا میخوانم
غرق در حیرتم و روی مهت میبینم
باتو از نار جهنم دورم
به حقیقت نزدیک
دست من بالاتر
پای من بر خورشید
ماه را میبینم
ابر را میچینم
بی تو مهتاب پر از تاریکیست
مرگ من نزدیک است...
این منم خسته در این کلبه ی تنگ
جسم در مانده ام از روح جداست
من اگر سایه خویشم یا رب!!
روح آواره من کیست ؟ کجاست؟
سلام دوست عزیز..وبلاگ زیبایی داری...قلمی زیبا بیانی شیوا و گفتاری نیک موفق باشی و قلمت پایدار