
آنکه در تیرگی این شب خاموش
چنین می نالد
دل رسوای من است
به صلیبش نکشی !
جرم آن چیزی نیست
جز رسیدن به نگاه ِ تر عاشق
که پس از این همه
تنهایی و تنهایی و
تنها شدن پی در پی
در رهش پایدار است
ای مسافر
دستهایت بگشا
سقف این خانه کمی کوتاه است
بگذار ... دستهایت آسمانم باشند
حسرت پرواز دارد دل نفرینی من


...
قشنگ بود....یه جورایی...موفق باشی