-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1382 21:40
نمیدونم داستان دو خط موازی رو شنیدی یا نه... وقتی این داستان رو شنیدم حس کردم سرنوشت این دو تا خط هم یه جورایی مثل سرنوشت ماست... دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد . و در همان یک نگاه قلبشان تپید . و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی گفت :...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1382 01:13
... یکی نبود ، یکی هم که بود ، یکشب مرد و قصه داشت بدون یکی ورق می خورد وفصل، فصل درو کردن درختان بود و قحط آینه و آفتاب و باران بود ... منی که آینه بودم، شکست می خوردم هزار مرتبه می مردم و ... نـمی مردم ! و فصل، فصل درو کردن اقاقی بود و فصل چیدن از عشق هر چه باقی بود تـمام آینهگی های من ترک می خورد به روی باور من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 دیماه سال 1382 01:48
من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد برگ خشکیده ایمان را در پنجهء باد رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز نور پنهانی بخشش را در چشمهء مهر اهتزاز ابدیت را می بینم بیشتر از این سوی نگاهت نمیتوانم بنگرم اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست کاش میگفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ------------ ------------...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 15:08
برای رسیدن ، چه راهی بریدم در آغاز رفتن ، به پایان رسیدم به آیین دل سر سپردم دمادم که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم من از خیر این ناخدایان گذشتم خدایی برای خودم آفریدم به چشمم بدِ مردمان عین خوبی است که من هرچه دیدم ، ز چشم تو دیدم دهانم شد از بوی نام تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 15:04
خورشید خم شد تا نگاهت را ببوسد گل غنچه شد تا قرص ماهت را ببوسد هفت آسمان افتاد در آیینه آب تا لحظه ای ردّ نگاهت را ببوسد افتاده حتی سایه خورشید بر خاک تا ذره ای از گرد راهت را ببوسد شب خیمه زد بر سایه روشن های نیزار تا تار مژگان سیاهت را ببوسد در برکه خم شد روی عکس ماه در آب نیلوفری ، تا روی ماهت را ببوسد با سوز سینه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 02:31
سلام دوستت دارم . زیباترین واژه ای که بر روی لبانم جاری است نام تو است . نا خوداگاه همیشه در ذهنم جاری هستی و تمام فکرم را به خود مشغول کرده ای . جاری بودن عشق را در وجودم مدیون تو هستم . من تو را به خاطر خودت دوست دارم .............. همیشه دلم خواسته که راحت و بدون پرده با تو حرف بزنم اما خیلی کم پیش امده که توانسته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 02:04
سلام از آسمان کمک میخواهم از آستان بلند تو هر چه میخواهی بکن فقط با من باش به هر کمند که خواهی بگیر و بازم بند/به شرط آنکه ز کارم نظر نگیری باز ببین ؛ رویاهایم نیمه کاره مانده اند تنهای تنها در قاب دلتنگی خویش نشسته ام و انتظار تو را میکشم چقدر انتهای جاده تکراری ست وقتی تو در آن پیدا نمیشوی زیبا چه در نور چه در ظلمت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 23:49
کاش می شد یک شب قمری غم زده ی حس دلم لا به لای پر چشمان تو تا صبح می خفت .... شعر از فرزان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 13:05
می ترسم ، مضطربم و با آن که می ترسم و مضطربم باز با تو آخر ِ دنیا هستم می آیم کنار گفتگویی ساده ات تمام رویاهایم را بیدار می کنم و آهسته زیر لب می گویم برایت عشق آوردم ، نمی خواهی ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 13:22
دیشب وقتی که می خواندم حافظ به سیل اشک ره خواب می زند یاد نگاه تو بودم و بغض تنهایی که در نهایت من های و هو می کرد در چشم من دیشب یک قطره باران بود گفتم به تو دروغ نمی گویم یک قطره باران بود اما تو باور کن که بیقراری من روی سیل را هم برد به آسمان گفتم: " چقدر تنهایی! ستاره هایت کو؟" و من به یاد تو بودم و آسمان نگاهت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1382 13:06
بوی ترانه می دهد نگاه عاشقانه ات و دفتری از غزل سکوت شاعرانه ات شبی دوباره می رسی مسافر غریب من بمان میان چشم من بمان درون خانه ات فرشته ای از آتشی که تا نسیم می وزد به رقص عشق می رسد شراره و زبانه ات دوباره امشب این دلک دوباره گریه می کند و باز تکیه می کند به آرزوی شانه ات درون قلب کوچکم بهار لانه می کند چرا که سبز...
-
بنگر
جمعه 5 دیماه سال 1382 00:52
به طنین خنده هایم و سادگی باورهایم . ببین عطر نان و عشق را زندگی را می شود اینجا در یک سیب خلاصه کرد. بنگر به وسعت رویاهایم و پاکی امیدهایم بوی یاس و خاک باران خورده می آید. نگاه کن من دلم را با تو تقسیم می کند .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 17:16
« عشق» طریقی عجب خطرناک است و راه خاصان و نازپروردگان و عافیت طلبان خفته بر ساحل نیست. بلکه عشق چنانکه عاشق را تاج افتخار بر سر می نهد همچنین او را به صلیب رنجها و سختیها می کشد و چنانکه سرچشمه ی رویش و زایش است همچنین نهیب مرگ و نیستی در اوست. پس چه باشد عشق؟ دریای عدم درشکســــته عـقل را آنجـــا قـــدم مثنوی «...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 01:50
سلام عصر بهم گفتی کمی کسلی و گرفته . کاشکی پیشت بودم . برام حرف میزدی .نمیدونی چقدر دلم برای حرفات تنگ شده . این چند وقته درس و کار و بعضی چیزهای دیگه دست به دست هم دادن تا ما کمتر درددلامونو به همدیگه بگیم .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 00:48
بوی موهات زیر بارون بوی گندمزار نمناک بوی سبزه زار خیس بوی خیس تن خاک جاده های مهربونی رگای آبیه دستات غم بارون غروب ته چشمات تو صدات قلب تو شهر گل یاس دست تو بازار خوبی اشک تو بارون روی مرمر دیوار خوبی ای گل الوده گل من ای تن آلوده دلپاک دل تو قبله این دل تن تو ارزونیه خاک یاد بارون و تن تو یاد بارون و تن خاک بوی گل...
-
گاهی نگاهی
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 23:29
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است . بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان در هر کجا آیا همین رنگ است؟ برج میلاد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 12:32
آغازها نوین وقتهایی هست که نمی توانیم همرکاب حوادث زندگیمان تاخت کنیم . اعتمادمان را به آسانی از کف می دهیم ، سرگردان می شویم و بار احساسی نومید وار را به دوش می کشیم . وقتی که چنین می شود؛ در اعماق درون خویش وقتی پریشان می شویم ، برای همگام شدن با زندگی باید که روشهای تازه بیاموزیم و به جستجو بر خیزیم آغازهای نوین...
-
برای تو
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 23:28
آنکه در تیرگی این شب خاموش چنین می نالد دل رسوای من است به صلیبش نکشی ! جرم آن چیزی نیست جز رسیدن به نگاه ِ تر عاشق که پس از این همه تنهایی و تنهایی و تنها شدن پی در پی در رهش پایدار است ای مسافر دستهایت بگشا سقف این خانه کمی کوتاه است بگذار ... دستهایت آسمانم باشند حسرت پرواز دارد دل نفرینی من
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 18:09
امروز دوم دی م اهه .چقدر زود روزها می رن و ما................... ای دل غافل . دلم هوای بارون کرده . بارون قشنگه. نعمته .آرامشه .زیر بارون قدم زدن اونم با تو از قشنگ هم قشنگتره. دلم یه جوریه نمی دونم چش شده .فقط این رو می دونم که دلم برات تنگ شده.
-
خسته نباشی عزیز من
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 16:37
الهی من بمیرم این روزاهم تمرین داری . هم نزدیک آخر ترمه و باید خوب درس بخونی . در هر حال موفق باشی و در ضمن مواظب خودت باشی .
-
ناناز من
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 16:14
سلام این چند روزه نتونستم بیام چیزی بنویسم .ببخشید .ولی دلم خیلی برای نوشتن اونم برای تو تنگ شده بود
-
خوب من
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 16:40
امروز به خاطر امتحان کارشناسی ارشد که فردا قراره برگزار بشه کلاسهای بعد ازظهر تشکیل نشد و من زودتر اومدم خونه . راستی استادمون امتحان نگرفت قرار شد هفته بعد.....امروز تو کافی نت دانشگاه برای بچه ها تحقیق هاشون رو تایپ کردم و به آدرس امیل استادمون فرستادم.پدرم در اومد !!!!!!!!!!!!!!! ولی ارزششو داشت اینقدر برام دعای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 11:58
-
عشق من
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 11:47
عشق همیشه و به هر حال زیباست زیرا عشق است.آتش همه جا یکسان شعله میکشد خواه در محرابی مقدس باشد خواه در دکه کفاشی.خواه مشت علفی در گوشه خانه ای.عشق نیزآتش سوزان است که یک روز به تو بگویم دوستت دارم .تا به اعجاز این کلام سراپا دگرگون شوم.وجاذبه کهربایی پیدا کنم .از چهره خود نوری برتافته ببینم که صورت تو را هاله دار در...
-
همسفر من
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 09:58
همسفر تنها نرو بذار تا با هم بریم سرنوشتمون یکی هر دومون مسافریم تازه از راه رسیدم هنوزم خسته راه همسفر تنها نرو بذار تا منم بیام سخته دل کندن ازین شهر و دلبستگیا موندن از خونه جدا با همه خستگیا جون به لبهام رسیده تا به کی دربدری گرد غربت رو تنم که بازم باید بری بذار تا خستگی از این تن خسته بره سخته دلبستگی از شهر...