-
باطن یا ظاهر؟؟؟
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 14:30
گویند به مد پرستان دیگر خدا پرستید زیرا که آخرین مد غیر از کفن نباشد می دونی فقط مد پرستا نه ..به دروغگو ها ..مال مردم خور ها ...ظالم ها ...فریب کارها ...باید گفت : دیگر خدا پرستید...
-
آدما مثل کتابن
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 10:00
از روی بعضی ها باید مشق نوشت ... از روی بعضی ها باید جریمه نوشت ... بعضی ها رو باید چندبار خوند تا معنیشونو بفهمیم ... و بعضی ها رو باید نخونده دور انداخت ...
-
دیره
جمعه 23 دیماه سال 1384 16:45
خیلی زود دیر میشه .....این رو یادتون نره .... یه تکونی به خودت بده ...بجنب
-
این بار تولد خودمه...۱۰دی
شنبه 10 دیماه سال 1384 19:37
نمی دونم بزرگتر شدم یا نه؟؟؟؟؟؟به هر حال تولدم مبارک
-
تولد وبلاگمه
شنبه 26 آذرماه سال 1384 02:42
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم مهربانی صفت بازار عشاق خداست یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم...یادمان باشد از امروزخطایی نکنیم گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم...
-
خلقت زن
شنبه 19 آذرماه سال 1384 01:57
اقا پسرایی که این مطلب رو می خونند فشار خونشون بالا نره ...خدا وکیلی یه نگاه به مادراتون بندازید ... از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : « چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟ خداوند پاسخ داد : « دستور کار او را دیده ای ؟او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اماپلاستیکی...
-
تسلیت
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 19:10
درگذشت همه کسایی رو که تو حادثه سقوط هواپیما جان باختند رو تسلیت می گم ...خدا صبر به مازندگان و مغفرت رو به جان باختگان اعطا کند ...آمین درگذشت منوچهر نوذری رو هم به همه دوست دارانش تسلیت عرض می کنم ... گلچین روزگار عجب با سلیقه است می چیند آن گلی که به عالم عتیقه است
-
حالمان بد نیست.......
سهشنبه 1 آذرماه سال 1384 02:14
حالمان بد نیست غم کم می خوریم کم که نه! هر روز کم کم می خوریم آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!! خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 13:48
اهنگ قشمگیه دانلودش کنید ...اگه خواستید لینک اهنگای دیگشم میزارم تف به مرامت عوضی...حامد هاکان آخ که عجب رویی داری بازم میگی دوسم داری.... خودم دیدم ...بابا خودم دیدم لب روی لبهاش می زاری چرا نمی گی راستشو که غیر من یاری داری...من می دونم ..من می دونم تو دیگه دوستم نداری جول و پلاساتو ببر بیرون ز خونه دلم این همه خوبی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مهرماه سال 1384 18:31
خداوندا ... مرا انسانی بساز که ترا بشناسد و خودرا بشناسد. مرا چندان قوی گردان که به گاه ناتوانی از سستی خود آگاه گردم. چنان جسور و با شهامتم کن که بهنگام وحشت جرات مقابله بــا خویشتن را داشته باشم. مرا انسانی بساز که بهنگام شکست شرافتمندانه درخوداحساس کبر و غرورکنم و به گاه پیروزی فروتن ونجیب باشم. مرا انسانی بساز که...
-
.....
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 19:32
امروز یکی از اون صحنه هایی رو دیدم که تا اخر عمر فراموش نمی کنم.... صبح که می خواستم برم دانشگاه اول ورودی جاده فیروز بهرام دقیقا پیچ اول یه جنازه سوخته که دستاش رو به طرف بالا بود دیدم ....جنازه مال یه مرد بود و تقریبا قد بلند و هیکلی خدا وکیلی شکه شدم و تا ظهر سرم درد می کرد .... چند تا سرباز و لباس شخصی اطراف جنازه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 15:02
یه مدلیایی به هم ریختم ....
-
جمله های زیبا
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1384 02:14
زندگی پیازی است که انسان در حال اشک ریختن پوستش را می کند (فرانسوی) زنگ آهن را می خورد و حسادت قلب را (فرانسوی) ساعت جدایی گرمترین ساعت است ( فنلاندی) کلمات میخ ها را از درون قلب بیرون می کشد (ارمنی) قهو و عشق موقعی که گرم است از هر موقعی بهتر است (آلمانی) راز خوشبختی عبارت است از بدی ندیدین، بدی نشنیدن، بدی نکردن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 07:40
دیشب بارون قشنگی بارید...خیلی دلم میخواست برم بیرون و قدم بزنم ...ولی دیر وقت بود ...الانم نمی دونم چرا چسپیدم به کامپیوتر کلی کار دارم ....هوار تا من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشی باره تن نتوانم من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم بنگر زجهان جه بر بستم؟ هیچ من جام جم ام،ولی چو بشکست هیچ . . .
-
افیون ساقی...
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 19:18
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش ... خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این ... بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش باده گلگونه است بر رخسار بیماران غم ... ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال ... هر غمی بر گرد ما گردید شد در خون خویش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 17:52
یه کم دیر شد ببخشید.....سال نو مبارک...سال خوب و خوشی رو براتون ارزومندم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 00:10
یک سال گذشت....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 اسفندماه سال 1383 19:50
از وقتی تو را شناخته ام ، از نظر من نه هیچ بازیگری نمی تواند نقش های مثبت را به اندازه تو خوب بازی کند و نه هیچ هنرپیشه ای می تواند نقشهای منفی اش را اینقدر دوست داشتنی عرضه کند . هزار جایزه داغ برایت کنار گذاشته ام !... وقتی عروسک کوکی ام می خندد یا گریه می کند به یاد تو می افتم که همچون عروسکی از دست تو خندیدم و...
-
خدایا ..
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1383 22:38
هیچکدوم از کار های خدا بی حکمت نیست ...تا همین چند وقت پیش از خدا گله می کردم که چرا چنین شد و چنان شد ...خودممم تو این مدت خیلی اذیت شدم ...شاید به ظاهر اصلا بروز نمی دادم و کمتر کسی متوجه می شد که ناراحتم ولی در واقع همیشه یه غم مبهم با هام بود که البته تقصیر خودم بود و همیشه اون رو با خودم یدک می کشیدم ...درست که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 10:42
جرات کن تا خودت را و آنچه را که نیستی در رویا ببینی جرات کن تا خودت و آنچه را که نداری در رویا ببینی جرات کن تا خودت را همانگونه که واقعا هستی در رویا ببینی و پس از بیداری صورت رویای واقعیت را مشوی - مارگوت بیگل- می خوام جرات کنم و خودم رو تو رویا هام ببینم ولی نمی تونم ...یه جورایی کسلم و دل و دماغ ندارم ...شاید مو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 04:45
نگاه کن که غم درون ِ دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه ِ سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان ِ من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاج ها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 دیماه سال 1383 02:08
از ۲۰ بودن در اومدیمو شدیم ۲۱ ای دل غافل بازم مامانم اولین بود مثل همیشه...اخه تو چرا اینقدر خوبی قربونت برم روزی هزار بار قربونت برم بازم کمه ....نگید چرا هی طرفه مامانشه ...نوکر بابامم هستم قربونشم می رم هوار تا ساعت ۶ تا ۹ با مونا رفتیم یه دوری زدیم ...مهربون ... خوشگل... با معرفت هر چی بگم کم گفتم . تینا تو راهه...
-
از گذشته ها در گذر...
شنبه 19 دیماه سال 1383 02:10
تکرار خطاهای گذشته را باکی نیست... از سودای گناه درگذر توسن خیال کمتر تو را به هدفهایت راه می برد... از وسوسه های گهگاه درگذر شرنگ نفرت شکوه عشق را از بین می برد ... از کینه ها در گذر حقیقتی در راه است ... از پندارها درگذر کسی را شاید با تو نیازی باشد... از باور بیهودگی خویش درگذر هر آنچه را که داری غنیمت شمار... از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 دیماه سال 1383 02:10
امروز طرفای ساعت ۶ با مامانم رفتیم بازارچه نزدیک خونمون ....موقع برگشتن تو کوچه ها که بر می گشتیم یه آن حس کردم که هیچ کس رو مثل مادرم دوست ندارم یهو خواستم بغلش کنم و ببوسمش ولی نمی تونستم ...ولی دستاش تو دستام بو ...چقدر می شد از دستاش تلخی ها و سختی های رو که به خاطر ما بچه هاش تحمل کرده خس کرد........ مامان دوست...
-
شب یلدا...
سهشنبه 1 دیماه سال 1383 03:04
همیشه صدای خنده هاش تو گوشم یه طنین خاصی داشت ... امشب که حرف می زد و می خندید حالم یه جورایی بد می شد .دلم می خواست ساکت باشه و هیچی نگه ..... پارسال شب یلدا وقتی می خواستم برم سر کار باهاش تماس گرفتم و بهش گفتم که برای شام بیاد خونمون شاید اولین بار بود که همچین خواهشی ازش می کردم چون معمولا خودش میومد یا از خونه...
-
.........
دوشنبه 30 آذرماه سال 1383 05:12
چون حاصل آدمی در این شورستان جز خوردن غصه نیست تا کندن جان خرم دل آنکه زین جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نیامد به جهان ********** از همه دو ستانی که ابراز لطف کردن ممنونم .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1383 08:57
وبلاگم یک ساله شد..... تولدش مبارک....
-
چقدر........
یکشنبه 22 آذرماه سال 1383 13:26
خسته شدم .از شنیدن همه این حرفای دو پهلو ...................... سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی .... چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد .... بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند .... همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم...
-
........
جمعه 20 آذرماه سال 1383 00:22
سرم یه کمی درد میکنه .....امروزاز یکی از دوستام شنیدم که هنوز بعضی وقتا با عصا راه میری دلم بد جوری درد گرفت ...دست خودم نیست ولی امروز در بس تو فکرت بودم ...با خودت چیکار کردی شدی پوست و استخون ..نمیدونم اینارو می خونی ؟یا اصلا شده تو این یک سال که وبلاگ ساختم سری به اینجا زده باشی ؟ بعضی وقتا خیره می شم به نقاشی...
-
سر نو شت!!..
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1383 03:05
این سخن را باید با خط زر نوشت..... گر سر برود بر نخواهد گشت سر نوشت..... سرنوشت هرکه را خود نوشت..... که (او) سرنوشت را بد نخواهد نوشت