امروز از سخت ترین روزهای زندگی من بود .هر دقیقه امروز صد سال بود برام . وقتی شنیدم هنوز درد داری دلم لرزید . عزیزم خوب من برات دعا می کنم .
نازنینم بیش از عشق بر تو عاشقم .خدا می دونه که لحظه به لحظه به یادت بودم و روحم رو به سوی تو پرواز می دادم .
نذر کرده بودم که اگه عملت با موفقیت تموم بشه سه روز روزه بگیرم از فردا می خوام نذرمو ادا کنم .فقط بهم قول بده زود زود خوب بشی چون خیلی دوست دارم .

باورم کن........

نیازمند چیری بودم که باورش کنم
نگاهت بر من افتاد و باور کردم .
خواهان گسی بودم تا باورش کنم
خود و رویاهایت را با من تقسیم کردی
و باورت کردم .
اما....
انچه که برایتی نیازمندش بودم
باور کردن خود بود .
مرا به دنیای درونت بردی
و با اکسیر عشق یاریم کردی
و به برکت توست
که زنده ام
          لمس می کنم
                       وباوردارم .
کسی چیزی یا خود را .......
اری تنها به خاطر وجود توست.

معنای عشق ...

از فردیت خود دست شستن
 با چشم دیگری دیدن
 با گوش دیگری شنیدن .
دو تن باشی و در واقع یک تن 
چنان به هم امیخته و مجذوب
که ندانی تویی یا دیگری .
پی در پی حیران و پی در پی تابنده .
به فشردن خاک دریا و هر آنچه در آنهاست .
و خلق موجودی چنان تام و تمام
که بی نیاز از جذب عنصری دیگر باشد .
آماده ایثار در هر لحظه 
             رهایی از شخصیت برای 
                               یافتن چیزی ورای آن 
                                               معنای عشق همین است .

عشق من...

بگذار آن باشم که با تو در کوهسار گام بر می دارد
بگذار آن باشم که با تو در گلزار گل می چیند
بگذار کسی باشم که احساس درون با او می گویی
بگذار کسی باشم که بی دغدغه با او سخن می گویی
بگذار کسی باشم که در غم سوی او می آیی
بگذار کسی باشم که در شادی با او می خندی
بگذار کسی باشم که به او عشق می ورزی .........
                                                                   
یاد نگاه های معصومانه تو خلوت زندگیم راپرکرده است .چقدر این روزها بیشتر بیاد تو هستم
 نگران تو هستم .

رفتار من عادی است !!

«رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا ٫ همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
ـ از تو چه پنهان ـ
با سنگها آواز میخوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال ٫ از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم خم برای مردنم کافی است
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است .»
« قیصر امین پور »
راستی ٫ چرا این روزها همه جور عجیبی به من نگاه می کنند؟! مگر آنها هم تو را در صورتم می بینند؟!!!

¤

آغاز-پایان.........

تو را به وسوسه ای آغاز کردم و به به دغده ای دچار شدم
اینک تو فقط یک تقدیری و بس
تو زمزمه می کنی پلک بر هم می نهم و هزاران رویا!
صبح وقتی مرا به نام صدا می کنی بیدار می شوم!
تنهایی من واقعیتی است و تو حقیقی و فاصله ای است میان این و او
سلام کدامینمان به منظوری ست منی که عشق آورده ام یا تویی که زندگی را
***
وقتی که باد می آید پنجره ات را باز کن چشمانت را ببند و رویاهایت را رها کن
هر جا که باشم می شنومت
تو از بیراهه ترین راه آمده بودی در خلوت ترین شب و در رویایی ترین خواب
و با سلام تو من بر خواستم و همه چیز هویدا شد
عادت کنیم یکدیگر را به نام بخوانیم در پس کوچه های تنهایی
وقتی کسی می آید خستگی را بهانه نکنیم
اصلا این غریبه های منتظر با انتظارهایشان راه را گم کرده اند

وقتی اینها رو خوندی خوب به معنیش فکر کن ................


نه کسی در نفس باغ شکفت

نه کسی از نفس باغچه گفت

-------------------------------------

من با تو منم...
بی تو وجود بودنم
بی تو بی انگیزه ترین شعر جهان
بی تو تکرار زمانم
شعر را وقتی می فهمم  که سراینده آن شاعر عاشق بیدل باشد
شعر را وقتی می فهمم که درآن عشق مهیا باشد...
راز اندوه جهان راز هستی منست
من پراز اندوهم   پرم از پرسش بی پاسخ ذهن
پرم از پنجره های روبه تاریکی چشم
هیچکس در دو جهان نیست مرا
بال و پر نیست مرا
من به پرواز خوشم
من به آواز خوشم
گرچه از عشق پرم
ولی از عشق ندیدم من هیچ
زندگی در ره دلدادگیم گشت خراب
رود پر رونق دل گشت سراب
همچنان می تازم
زندگی می بازم
من برهنه سر و پا
در کویر بودن
پرم از تیر فلک
پرم از آه زمین
ناله های دل من طعم هلاهل دارد...
طعم تلخ حسرت
----------------
عاقبت در ته یک کوچه تنگ
که پر از تاریکیست
جان خود را آسان
غرق این بحر کنم
باتو اما از شعر
باتو اما از رنگ
باتو از عشق خوشم
من وجودم پوچست
من وجودم هیچست
باتو اما عالیست
باتو اما زیباست
تو پر از هستی ناب بشری
من تورا میخوانم
غرق در حیرتم و روی مهت میبینم
باتو از نار جهنم دورم
به حقیقت نزدیک
دست من بالاتر
پای من بر خورشید
ماه را میبینم
ابر را میچینم
بی تو مهتاب پر از تاریکیست
مرگ من نزدیک است...

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

***
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

***
یادم آمد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم
پر گوشدیم در آن خلوت دلخواسته رفتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت

***
آسمان صاف وشب آرام
بخت خندان وزمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر اورده به مهتاب
شب وصحرا وگل وسنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

***
یادم اید تو به من گفتی
از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموشی کنی چندی از این شهر سفر کن

***
با تو گفتم
حذر از عشق
ندانم
سفر از پیش تو
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم
نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم وگشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز
نتوانم نتوانم

***
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد وبگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم
نه رمیدم

***
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگرهم
نه گرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.

( فریدون مشیری) 
                                                

                                             

سلام
امروز دهمین ماه سفر من و تو تموم شد و از فردا وارد ماه دهم میشیم . هر چند که این ماه من و تو واقعا از همدیگه دور بودیم ولی...

این سوی میله ها و جدا فکر می کنم
بی پنجره به چشم شما فکر می کنم
گاهی بهار در غزلم گریه می کند
گاهی به مرگ چلچله ها فکر می کنم
این اسمان هوای پریدن نمی دهد
کز کرده ام به بال رها فکر می کنم
سیب دلم برای شما لک زد و هنوز
سیبم که سرخ و سر به هوا فکر می کنم
ای کاش ... بگذریم ! چرا فکر می کنم
رو کرده ام به هر چه و دیوار بود و من
بی پنجره به فکر شما فکر می کنم....